ساريناسارينا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

سارينا هديه خوب خدا

اولین دندان شیری سارگلی

روز یک شنبه بابایی زنگ زد گفت که واسه فردا مرخصی بگیرم تا بریم ارسنجان خونه خاله فاطمه چون وسط هفته بود و خاله فاطمه هم سر کار بود نمیخواستم بخاطر ما مرخصی بگیره به بابایی که گفتم گفت حالا شما مرخصی بگیر یه جا میریم میگردیم . (خاله فاطمه یه دختر نازگلی داره از شما تقریبا 8 ماه بزرگتره اسمش ثنا هست تو اونو انا صدا میکنی ) یک شنبه شب با بابایی رفتیم خونه مامان جوون ( مامان بابایی ) پیش عمه سعیده آخه تازه از سفر تایلند امده بودن . 4 دست لباس خوشگل هم واسه شما آورده بودن دستشون درد نکنه . راستی عمه سعیده یه پسر خوشگل داره اسمش آقا پرهامه که از شما یک ماه و نیم کوچیکتره تو صداش میکنی پرپر . با دیدن پرهام کلی ذوق کردی و همش میگفتی پرپر میخواستی بغ...
29 فروردين 1391

سارینا و آب بازی

دخمل ناز مامان عاشق آب بازی هست . تا میگم بریم حمام میدوه میره پشت در حمام میاسته و مرتب میگه امام امام . جدیدا یه استخر بادی کوچولو واست خریدم که بشه توی حمام ازش استفاده کرد . چند روز پیش با مامان جوون و خاله محبوبه بادش کردیم منم دیدم خیلی دوستش داری رفتم پر از آبش کردم بعد با خاله محبوبه بردیمت حمام . وای اینقدر آب بازی کردی و با دستای خوشگلت زدی روی آب که منو خیس خیس کردی . وقتی میزدی  روی آب و آبها رو پخش میکردی از خوشحالی جیغ میزدی . اون روز به سختی از حمام آوردیمت بیرون . دو شب پیش هم خودم بردمت حمام هر کاری کردم نمی اومدی بیرون با دستای خوشگلت محکم دو طرف تشتو گرفته بودی تا نیارمت بیرون منم به ناچار بهت دروغ گفتم  که بدو ب...
24 فروردين 1391

ماجرای مسافرت

خوب مامانی امروز میخوام ماجرای سفر بندر عباس رو بنویسم روز 26 اسفند 1390 ساعت 8:30 شب ما بلیط داشتیم که بریم بندر عباس و بابایی رو ببینیم . دایی محمود و دایی مهدی ساعت 7 شب آمدن دنبالمون و ما رو بردن فرودگاه . سانی شیطون هم که عاشق بیرون رفتنه یه عالمه ذوق میکرد . توی سالن انتظار فرودگاه سانی خانوم رفته بود روی یه صندلی ایستاده بود و واسه پشت سریهاش نمایش اجرا میکرد . توی این عکس ببینیدش :     بابایی هم همش منتظر ما بود و مرتب تماس میگرفت . خلاصه سوار هواپیما شدیم و سانی خانوم عین یه دخملی خوب اصلا مامانیشو اذیت نکرد . یه خاله هم پیدا کرده بود و کلی باهاش سرگرم بود . الهی فدات شم مامانی اصلا فکر نمیکردم اینقدر خوب و ا...
19 فروردين 1391

رفتارهای زیبا ( قسمت 3 )

دخملی خوشگل جدیدا کارای زیادی انجام میدی . یه تعدادشو که یادمه واست مینویسم مامانی : تاپو تاپو تاپ تاپ تاپو ... میخ یا 3 پایه یا کدو که واست میخونم با دستای خوشگلت میزنی روی کمرم و بعد انگشتتو عین میخ فرو میکنی توی کمرم (قربون انگشتای نازت مامانیییییییییی . راستی اینو بابایی یادت داده ) وقتی میگم سارینا خوشگل کیه ناز کیه زود میگی مامان تا میگیم سارینا سجده کن بلافاصله خم میشی سرتو میرسونی به زمین و سجده میکنی به آبنبات ، آب بازی و آب بده میگی آب ا ده ( وقتی آبنبات میخوای میری به خاله محبوبه جعبه آبنبات رو نشون میدی و میگی آب ا ده ، میگم سارینا مامانی بریم حمام میگی امام میگم آب بازی میگی آب ا ده ( راستی دیشب رفتیم حمام کلی آب بازی کر...
17 فروردين 1391

جشن تولد سارگلی

سلام به همه دوستای خوبم . مامانیم روز جمعه که روز تولد حضرت محمد هم بود واسم یه جشن تولد گرفت . جشن تولد یک سالگیم بود هورااااااااااااااااا   جای همه شما خالی بود خیلی خوش گذشت منم تا تونستم شیطونی کردم . خوب دیگه شلوغ بود کسی حواسش نبود که چه شیطونیایی میکنم منم از فرصت استفاده کردم  خوب خاله های خوب حالا چند تا از عکسای تولدمو ببینید . خوب قبل از اوردن کیک عین یه خانوم خوب نشستم روی مبل واو یهو کیک اومد اینا چیه دیگه اخ جونم آتیش بازی بقیه ماجرا در ادامه مطلب   نمیشه یه کم دست بزنم ببینم این آتیشه چطوریه ؟! آتیش که نذاشتن دست بزنم خوب بهتره برم سراغ کیک اوخ اوخ بابایی دستمو نگیر م...
16 فروردين 1391
1